دلنوشته های من



شب بخیر

شب سردی است و هوا منتظر باران است

وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است

شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من

ماه پیشانی من دلبر بارانی من....

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

تو نیستی....

بهار میرسد ز ره، تو نیستی نگار من

زمین به گل نشسته و تو نیستی کنار من

به بوته شقایقی که پشت خانه سرزده

سپرده ام که نشکفد بدون عطر یار من

نمای هفت سین من بدون تو چه میشود؟

تو آبروی عشقی و نمای روزگار من

در این بهار سرکش و در این وفور التهاب

بیا برس به داد این دل خراب و زار من

 

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

تنهایی...

امشب از همیشه تنهاترم...

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

....

زیباترین لباسی که می تونه زن رو بپوشونه، بازوان مردیست که دوستش داره....

 

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

بوسه...

یک شب تو را شاعر میکنم

چنان آسمان را به زمین می دوزم

که اینبار تو شاعر شوی

و من معشوقه ی شعرت

کار سختی نیست، تنها یکبار تو را

به چنان بوسه ای دعوت می کنم

که تمام شمع های عالم به احترامم

آب شوند، و تو از آن شب شاعر....

 

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

آینه...

 

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه انقدر تماشایی نیست
آیا حاصل خیره در آینه شدن ها
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟
 

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

سال نو...

آرزوی شخصی ای ندارم تا شهر من فقیر و غمگین است

حق ندارم ناامید بشوم، فرق من باگذشته ام این است

قول میگیرم از تو... با قهرت... زخم هیچکس را عمیق نکنی

سال نو میشود به شرطی که خنده ات را دریغ نکنی

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

درد

 

درد دارد وقتی من عاشقانه هایم را مینویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند.... اما تو....

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

خداحافظ...

 

خداحافظ شریک لحظه هایم....
دگر من قهرمان قصه هایت نیستم
نه...
برو من را کنار ماجراهایت گمم کن...
من دگر چشمامو رو دنیای تو بستم...
دگر شانه به شانه در کنارت نیستم من...
تو را از یاد بردم سخت امشب...
به پیش اشکهایت مردم از تب...
خیانت نیش نفرت را به من زد...
خداحافظ از اینجا تا قیامت...

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

می نویسم...

از شهر دود و سایه ها به شهر باران می نویسم، نامه ای از یک غریبه را برای جان جانان می نویسم. هوای شهر ما سرد است و دلگیر است و افسرده،  زمستان است اما من به شوق نوبهاران می نویسم. گلک جانم دلم تنگ است و می دانم نمی دانی، با چشم های خسته از دیدن همیشه خیس و گریان می نویسم. دور بودنت درد است، آرزوی دیدنت حسرت. نمایشنامه ای از درد و حسرت را برای غمگساران می نویسم. من به تنهایی و دوری عادت دیرینه دارم، پر گلایه از تمام این فواصل بین باران می نویسم. نیستی تا ببینی بشکه ی صبر منم لبریز شد، در دین تو ایوبم و خالی ز ایمان می نویسم. من دگر نایی برای عشق ورزیدن ندارم، با دیدن بی مهری از این مهربانان می نویسم. پیر میشود جوان ز حادثه ای گاهی به راستی، جوانی میکنم جانا ولی با دست لرزان می نویسم. همدمی بهتر ندارم جز همین خودکار و کاغذ، کس بخواند یا نخواند من کماکان می نویسم....

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

  توسط منِ او  |
 

 



به وبلاگ من خوش آمدید


 

 

 رویا....
 آغوش...
 دلبرکم...
 اما...
 قلبم....
 عروسک...
 این روزها....
 باور کن...
 جایت را با دیگری پر می کنند ...
 گریه هایم...
 دلت...
 چشم هایت...
 بغض...
 باران...
 او...
 تو...
 معتاد...
 مــــــرگ...
 من می توانـــــــــــم....

 

فروردين 1392
اسفند 1391

 

منِ او

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس ghaamm.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





رمان من و عشقم
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

 

حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 15215
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1


Alternative content